نیاز به استاد در مسیر رشد معنوی در گفت و گوی مجله خط با استاد حسن رمضانی خراسانی
قاعده را فدای استثناء نکنیم، نیاز به استاد یک اصل و ضرورت است
ماجرای شکوه علامه حسن زاده آملی به آیت الله کشمیری و پاسخ ایشان
مجله خط: آیا برای تربیت اخلاقی، استاد اخلاق لازم است؟ یا این که وجود استاد، بهتر است ولی بدون آن هم میشود به جایی رسید؟ کما این که مثال هایی می آورند و می گویند این ها بدون استاد به جایی رسیده اند. لذا می گویند شما کار خودتان را بکنید؛ واجبات را انجام دهید و محرمات را ترک کنید، استاد هم نداشته باشید، به مقاماتی می رسید.
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم.
نیاز به استاد در اخلاق، در سیر و سلوک معنوی و عرفانی، یک امر ضروری و بدیهی است. آن کسی که با این امر و این مسئله کنار نمی آید، در حقیقت با ضرورت ها در می افتد.
بالاخره انسان می خواهد در مسیر کمال قرار بگیرد و این، بدون مربّی و استاد راهنما، ممکن نیست.
وقتی یک رساله علمی را در یک موضوع خاصّ می خواهید بنویسید می گویند استاد راهنما و استاد مشاور می خواهید.
به تعبیر برخی از اساتید ما، یک نعل که می خواهد به پای یک حیوان گذاشته شود، یک استاد خبیر به فنّ، آن قطعه آهن را داخل کوره گذاشته و به اندازه معینی حرارت داده و بعد روی صندان گذاشته. طریقه گرفتن و کوبیدن و چکش کاری و شکل دادن و این ها همه با تخصص مربوطه صورت می گیرد. بدون این ها که نمی شود.
تربیت انسان و رشد و تعالی انسان به سوی معارج کمالات، به طریق اولی نیاز به استاد دارد و نمی شود این را منکر شد. به قول مولوی:
هر که گیرد پیشه ای بی اوستا، ریشخندی شد به شهر و روستا.
ما گهگاه در برخی از این اظهار نظرهایی که افراد می کنند می بینیم علی رغم نبوغی که دارند و نزد شما از جایگاه فوق العاده ای برخوردار هستند، در فنّ عرفان یا فلسفه، فقط با مطالعه پیش رفته اند. نبوغ و لیاقت هم داشتند، پر کار هم بودند، اما فقط از طریق مطالعه پیش رفتند. نه فراگرفتن فن نزد استاد صاحب فن. لذا گهگاه اظهار نظرهایشان را که این طرف و آن طرف می خوانیم، خنده مان می گیرد. ممکن است آن آدم، خیلی مطرح و از عنوان و نام خیلی بزرگی هم برخوردار است. چرا؟ برای این که آن فن را از استاد فرا نگرفته.
نمی شود با این صحبت ها که برخی افراد، بدون استاد پیش رفته اند و به جایی رسیده اند، اصل ضرورت و قاعده را زیر سؤال برد. نیاز به استاد یک قاعده است. آن مواردی که گفته می شود، استثنائات است. ما نباید بر اساس استثناء، کار خودمان را پیش ببریم، بلکه باید کار خودمان را بر اساس قاعده استوار کنیم.
در همان مثنوی، جناب مولوی می گوید: در شرق و غرب شما بگردید، آیا می توانید پیدا کنید یک انسانی را که از طریق غیر توالد و تناسل به عرصه ظهور رسیده باشد؟ حالا در طول تاریخ یک عیسایی پیدا شده که بدون پدر بوده، یک آدم و حوایی پیدا شد که بدون پدر و مادر، به عرصه ظهور رسیدند. این ها استثناء هستند. قاعده این است که توالد و تناسل در کار باشد.
یا می فرماید شما چه تعداد افراد را می توانید مثال بزنید که از طریق گنج به جایی رسیده اند؟ تعداد آن ها نسبت به کل ابناء بشر چند نفر است؟ خیلی اندک. عمدتاً افراد از راه تلاش و کسب و زحمت، به جایی رسیده اند، قاعده این است. ما نباید به خاطر استثنائات، آن قاعده را متزلزل کنیم. یا فرض بفرمایید مثال می زنند به حضرت محمد صلی الله علیه و آله. در مورد رسول الله و امثال ایشان، خود حق تعالی بدون واسطه آن ها را تعلیم می کند. اما دیگران را از طریق واسطه تعلیم می کند. برخی افراد خاص و ویژه این گونه هستند اما عموم مردم به مربّی نیاز دارند تا به نتیجه برسند.
حالا که می فرمایید استاد لازم هست، باید دید با شرایط الآن، طلبه ها چگونه این نیاز را پیگیری کنند؟ خب الان تعداد طلاب نسبت به گذشته خیلی زیاد است. هفتاد الی هشتاد هزار طلبه فعال در قم حضور دارند و این، دسترسی به استاد را مشکل کرده. الآن چه کار کنند؟ آیا باید بسنده کنند به دروس اخلاق عمومی؟ آیا دروس عمومی اخلاق می تواند پاسخ گوی این نیاز معنوی باشد؟
استاد: درس های اخلاق و سیر و سلوک، عمدتاً به دو صورت برگزار می شده و می شود و باید بشود. یک صورتش همان جنبه عمومی است و باید وجود داشته باشد. مثل درس های عمومی و مکاسب و رسائل و کفایه و اینها. و یک صورت دیگر این است که انسان، استاد خاص داشته باشد و رابطه عاطفی با استاد برقرار کند به نحوی که استاد، آن شخص را تحت نظر و تربیت خودش بگیرد. هر دوی آن را عرض می کنم که در حوزه نیاز داریم.
برخی ها در همان حدّ عمومی می توانند نیاز خودشان را برطرف کنند. مثل کسی که در همان درس عمومی رسائل و مکاسب، بهره لازم را می گیرد و نیاز خود را بر طرف می کند. اما استعدادهای ویژه ای وجود دارند که درس های عمومی آن ها را قانع نمی کند و این ها باید رابطه نزدیک تری با استاد داشته باشند. قضیه سیر و سلوک هم همین گونه است.
درس اخلاق عمومی که توسط انسان های مهذب و راه رفته گفته شود، یک ضرورت است. خدا رحمت کند مرحوم حضرت آیت الله مشکینی، چنین درس هایی داشتند. جناب آقای شیخ علی پناه این گونه بودند و در زمان حضرت آیت الله بهاء الدینی (رحمه الله) هفته ای یک جلسه در حسینیه شان درس اخلاق داشتند. در زمان خود حضرت امام (رحمه الله) درس اخلاق ایشان عمومی بود. این ها سر جای خود محفوظ است و در کنار این فیض عام، یک سری روابط ویژه برای افراد خاصّ که استعداد ویژه ای داشتند، وجود داشت. هر دو باید در کنار یکدیگر باشد. چون افراد متفاوت هستند و نیازها هم متفاوت برآورده می شوند.
کلاس های فعلی اخلاق، چه به لحاظ ساعت برگزاری و چه به لحاظ مطالبی که در آن مطرح می شود یا شیوه برگزاری، چه مقدار می توانند در ارتقاء سطح تهذیب در حوزه مؤثر باشند؟
استاد: این بستگی دارد به کسی که متصدی تدریس این دروس است. تأثیرگذاری برخی افراد فوق العاده است و بعضی از آنها در حدّ متوسط است و بعضی از آنها فقط یک شکل صوری دارد. وقتی سر تا پای وجود کسی عمل باشد، سر تا پای وجودش تجسم آن چه می گوید باشد، حرف هم که نزند، تأثیرگذار است. چه بسا افرادی که اصلاً اسم و عنوان تدریس اخلاق ندارند اما به اندازه ای که آن ها مؤثر هستند، بعضی از اساتید اخلاق تأثیر ندارند. ما هر چه از اینها در حوزه بیشتر داشته باشیم، یقیناً خیر و برکتش بیشتر خواهد بود.
شرایط و خصوصیات یک مربّی خوب اخلاق چیست؟ و چگونه باید برای طلبه ای که تشنه ی این مسائل هست، احراز شود؟
استاد: مربّی اخلاق، چون پایش را جای پای انبیاء (صلوات الله علیهم اجمعین) گذاشته، باید مجهز به همان اموری باشد که آن بزرگواران مجهز بوده اند. اهدافی را داشته باشد که آن بزرگواران داشته اند. هدف آن بزرگواران رساندن قافله انسانیت به سر منزل مقصود، یعنی لقاء الله بوده. و دو تا ابزار برای رسیدن به آن هدف داشتند؛ یکی علم و دیگری عمل. انسان های کامل، عالم به حقایق هستند، و در کنار علم به حقایق، به آن چه که می دانستند، عمل می کردند. علمشان از عملشان یا عملشان از علمشان عقب نمی افتاد.
انسانی که می خواهد مربی باشد، اولاً باید عالم و آگاه باشد، و در کنار این آگاهی و علم، باید عمل او مطابق علمش پیش برود. این قاعده ای کلی است. کسی که دارد دیگران را به مسیری می کشاند و دعوت می کند، قطعاً باید حداقل یک بار این مسیر را رفته و تجربیاتی کسب کرده باشد. متأسفانه خیلی اوقات مربی ها می خواهند با پای همین قافله راه بی افتند و پیش بروند. این، یک کار غیر قابل توجیه است.
کسانی که ابتدای راه هستند و خیلی از چیزها برایشان پوشیده است، شرایط استاد را چگونه احراز کنند؟ اصولاً باید در ابتدا به دنبال استاد بگردیم یا این که فعلاً به وظایف شرعی خود عمل کنیم تا استاد را خود خداوند سر راه ما قرار دهد؟
استاد: کسانی که در آغاز مسیر هستند، خودشان بالاخره یک چیزهایی را می دانند. می دانند فلان امر خوب است و فلان امر خوب نیست. در همان حدّ اگر فاصله بین علم و عملشان را کم کنند، خود این ایجاب می کند که در فضای ملکوت و تهذیب، جایی باز کنند و مثل یک ستاره بدرخشند.
کم کم اگر این ادامه پیدا کند، خدای تبارک و تعالی مسیر را برای آن ها روشن می کند و می رسند به آن کسی که باید برسند.
یکی از اساتید ما می فرمایند: مثل مربی و استاد، مثل یک مرغ است و مثل شخصی که می خواهد به استاد برسد، مثل یک دانه. اگر شما دانه را در لابه لای شن ها پنهان کنید، آن مرغ که به این قسمت برسد، هر چند در ظاهر ممکن است چیزی پیدا نباشد، اما با توجه به فحصی که می کند، آن قدر زیر و رو می کند تا آن دانه پنهان در این تله شن را پیدا و در خودش هضم کند.
انسان لایق کمال، انسان لایق تهذیب، کسی که با ملکوت رو راست شده و فاصله علم و عمل خود را کم کرده، مثل همان دانه است که در میان دیگر افراد انسانی پنهان است. آن مربی چون استعداد شناس است و می فهمد که این آدم، لایق رشد است، او به سراغش می آید و زیر چتر حمایت خود قرار می دهد.
آب کم جو، تشنگی آور به دست / تا بجوشد آبت از بالا و پست.
حضرت علامه حسن زاده آملی می فرمودند: من خدمت آیت الله کشمیری که رسیدم، شکوه کردم که کسی نیست نیاز ما را برطرف کند. کسی نیست ما در محضرش تربیت شویم. دیگر قاضی ها و ملاحسین قلی همدانی ها نیستند.
جناب آقای کشمیری به من فرمودند که آقای حسن زاده، خودتان را گول نزنید.
من عرض کردم نمی دانم شما به چه جهتی می فرمایید که می خواهیم خودمان را گول بزنیم؟ ایشان فرمود: شما وقتی که وارد حوزه شدید، همان آغاز در حد مقدمات بودید. نیاز داشتید به استادی که به شما صرف و نحو یاد دهد. نبود؟ بود.
همان زمان نیاز به این نداشتید که کسی به شما کفایه یاد دهد. در نتیجه در آن موقع برای شما استاد کفایه گو اصلاً مطرح نبود. چون شما در آن حدّ نبودید. در حدّ مقدمات و صرف و نحو بودید و در همان زمان، استادش کنارش بود. همین گونه پله پله که بالا آمدید، استاد آن مرحله در کنار شما بود. الآن هم نگویید نیست. منتها شما خودتان را یک مقدار نگاه کنید. چه مقدار فاصله بین علم و عمل را کم کردید و چه مقدار با این ملکوت رو راست هستید؟
مطمئناً اگر آن چه را که می دانید، در مقام عمل پایبند باشید، این باب واسع الهی و این دار رحمت ربانی، شما را باز نخواهد گذاشت. هیچ منع و بخلی نیست. استاد هست، اگر برای ما استاد نیست، معلوم می شود که ما شرایط مربوطه را هنوز فراهم نکرده ایم، باید فاصله بین علم و عمل کم شود و در کنار این ها هم واقعاً سر به سجده بگذاریم و در نیمه های شب، صادقانه از خدای تبارک و تعالی بخواهیم که راه را برایمان باز کند.
درست است که از آن طرف، ناز است. اما نیاز ما باید در کنار آن ناز، ضمیمه شود تا بالاخره به جایی منتهی شود. این که نمی رسیم برای این است که مناسب این نظام نیستیم و خودمان را با این نظام تنظیم نکرده ایم.
سؤال دیگر نحوه مواجهه با استاد است. فرض کنید که طلبه ای توانست به یک رجل الهی دست پیدا کند، چگونه باید با استاد تعامل داشته باشد؟ اصلاً باید یک استاد داشته باشد یا چند تا استاد؟
استاد: درباره قسمت اول، عرضم این است که انسان در برابر استاد اگر واقعاً استاد باشد دست ارادت دهد. باید در برابر او مطیع باشد و آن چه را که می گوید چون و چرایی نداشته باشد. چرا که پذیرفته که این شخص، شخص لایقی است. بله اگر استادی او مشکوک است، آن را نمی گویم. او از مصداق بحث خارج است. اما اگر به شخصی رسیدی که الهی و راه رفته است، دیگر در برابر صحبت ها و اعمال او، هیچ إن قلتی نباید داشته باشی. درست مثل آن چه که از حضرت موسی در برابر حضرت خضر توقع بود و برآورده نشد و منجر به جدایی شد.
چون من می بینم برخی از افراد در برابر بعضی تصمیم های استاد، در برابر صحبت های استاد و حتی کارهایی که او انجام می دهد، سعی بر این دارند که اشکال گیری کنند. این، رویه درستی نیست. شما نباید او را تخطئه کنی. خودت را باید تخطئه کنی و بگویی من هنوز توجیه نیستم. رنجاندن استاد و خدای نکرده بی حرمتی نسبت به استاد، مایه حرمان انسان می شود.
خدا حفظ کند حضرت استاد آیت الله حسن زاده آملی را که فراوان داستان های ایشان را نسبت به اساتیدشان شنیده اید. چه تعاملی داشت و چه می کرد؟
من یک نمونه آن را عرض می کنم که می فرمود در محضر آقای قمشه ای نشسته بودم و پای ایشان از زیر عبا بیرون مانده بود. من همین گونه که چشمم به طرف پای ایشان دوخته شده بود، یک دفعه خم شدم و کف پای ایشان را بوسه زدم. ایشان جا خورد و فرمود: آقا! این چه کاری است؟ من عرض کردم لیاقت بوسیدن دست شما را که ندارم، پس لااقل اجازه بفرمایید از این توفیق محروم نباشم و بر کف پای شما بوسه بزنم.
این نهایت خضوع و تذلل انسان در برابر مربی خودش است. خلاصه در برابر استاد باید فانی بود تا آن هدایت ها در حق ما منشأ اثر شود، همین آقای قمشه ای به آقای حسن زاده فرموده بودند که شما خیر می بینید آقا و شما به جایی می رسید. آیت الله حسن زاده می گفتند من با یک شور و شوقی گفتم الهی آمین. الهی آمین. آقا جان، شما بر چه اساس این بشارت را به من دادید؟ فرمود: از این خضوع شما در برابر اساتید این را فهمیدم. کسی که این گونه نسبت به اساتید و مربیان خودش خاضع است، ملکوت عالم او را رها نمی کند و به جایی می رساند.
اما در مورد این که چند استاد یا یک استاد داشته باشد، باید بگویم چند استادی مشکل ندارد، منتها معمولاً انسان تحت تأثیر یک استاد برتر قرار می گیرد و بقیه را هم در همان راستا واجد شأن می بیند. در شأنی پایین تر نسبت به آن استاد برتر، مثلاً خود استاد حسن زاده آملی خدا حفظشان کند اساتید مبرزی را در ابعاد مختلف دید. در مسائل سیر و سلوکی خدمت جناب آقای سید مهدی قاضی طباطبایی بود، در خدمت آقای کشمیری بود، در خدمت جناب سید محمد حسن الهی اخوی علامه بود، خدمت خود علامه طباطبایی بود. چهار تا استاد مبرز را خدمت کرد. هر کدام از آن ها برای خودشان منظومه ای داشتند. تعدد در اساتید، مشکلی به وجود نمی آورد، گر چه طبعاً انسان وقتی که یک نفر را در میان اساتید برتر از بقیه می داند بیشتر به سمت او جذب می شود.