رهنامه: یکی از بحثهایی که درباره فلسفه مطرح است، ارتباط اين علم با سایر علوم از جمله عرفان است. سؤال اول اين است كه رابطه فلسفه و عرفان، یا به عبارت ديگر عقل و شهود چیست و این دو در مباحث معرفتی چه جایگاهی دارند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. اگر فلسفه را علمی در کنار عرفان و همچنین عرفان را علمي در کنار فلسفه بدانيم، یقیناً این دو با هم فرق میکنند؛ اما اگر وارد فضای حکمت متعالیه شويم که در آنجا عرفان و فلسفه به هم میرسند و یکدیگر را در آغوش میگیرند، عرفان زبان فلسفی پیدا میکند و فلسفه رنگ و بوی عرفانی به خودش میگیرد. در چنين فضايي تفکیک این دو و ممتازدانستن آنها سخت میشود. اگر به مباحث علت و معلول در جلد دوم اسفار توجه كنيد، آنجا که حرفهای اساسی آخوند مطرح است، میبینید كه مباحث كاملاً عرفانی است؛ از فصوص کمک میگیرد، از کلمات قونوی کمک میگیرد و مباحثش را ارائه میکند، به گونهاي كه اگر شخص به آن كتابها و مبانی و اصول نظر داشته باشد، در واقع عرفان است اما اگر فلسفه را فلسفه بدانیم و عرفان را عرفان، اینها دو تا علم خواهند بود و رتبه فلسفه مقدم بر عرفان است.
رهنامه: از چه جهت فلسفه مقدم است؟
اگر زمان یادگیری، افق و سطح علمی و رتبه و جایگاه هر يك از اين دو علم را در نظر بگیریم، خواهيم ديد كه اینها در عرض هم نیستند. فلسفه از نظر زمان فراگیری مقدم بر عرفان است. فلسفه علمی است که از عوارض موجود بما هو موجود بحث میکند. موجود به معنای عرفیاش حقیقتی است که از فضای موهومِ عدم جدا شده و به ساحت وجود راه یافته و موجود گشته و دارای واقعیت و منشأ اثر است و معدوم نیست و این موجود دارای عوارض ذاتیهای است، مثلِ وجوب، امکان، حدوث، قدم، وحدت، کثرت، قوه، فعل؛ بر همين اساس میگوییم الموجود من حیث هو موجود اما واجبٌ أو ممكن، الموجود من حیث هو موجود اما واحد أو کثیر و هکذا. اینها مسائلی است فلسفی که از عوارض ذاتیه موجود بماهو موجود بحث میکنند و موجود، موضوع اين علم و موضوع مسائل آن میشود؛ اما عرفان، نوعی علم است که موضوعش وجود است؛ البته مراد ما از عرفان، عرفان نظری است، نه عرفان عملی؛ چون عرفان عملی را نباید جزو علوم حساب كرد. عرفان عملی همانطور که از اسمش پیدا است، قدم گذاشتن در وادی عمل است.
رهنامه: بحث از خود عمل و سلوک، علم نیست؟
چنين چيزي میشود علم عرفان عملی نه خود عرفان عملی. در عرفان عملی، سخن از مسئله نیست، سخن از مرحله و منزل است. آنجا سیر، سیرِ عملی است؛ اما در علوم، سیر، سیرِ علمی و نظری است. بنا بر این منظورمان از عرفان، عرفان نظری است. وقتی میخواهیم عرفان نظری را تعریف کنیم میگوییم علمي است كه موضوعش حق است؛ حقی که همان وجود یا صرفالوجود است. اینجا تفاوت اساسی بین عرفان و بین فلسفه رخ مینماید. وجود و موجود با هم فرق میکنند. موضوع در عرفان، صرفالوجود و صرف هستی و محض هستی است که خود دارای عوارض ذاتیه است و صفات، اسماء، مواطن و مواقف دارد که در عرفان از آن ها بحث میشود.
فرض بفرمایید بین حی و بین حیات چگونه فرق میگذارید. گاهي شما از حیات، عوارض ذاتیه حیات، مقومات حیات و ویژگیهای آن سخن ميگوييد؛ اما گاهي سراغ حی میروید و درباره اين سخن ميگوييد كه یک موجود زنده دارای چه عوارض ذاتیهاي است یا مثلاً گاهي از علم سخن میگویید و گاهي از عالم. آنگاه كه از حقیقت علم حرف ميزنيم، ميگوييم علم یا حضوری است یا حصولی و حصولیاش انواع و اقسامی دارد ؛ اما آنگاه كه از عالم سخن میگویید و از عوارض ذاتیه عالم بحث می کنید، باید مباحث را به گونهاي دیگر مطرح كرده و سخن بگویید. همچنين است بحث از قدرت و عوارض ذاتیۀ قدرت و بحث از قادر و عوارض ذاتیۀ قادر که با هم فرق می کنند.
برخی از استادان فرمودهاند موضوع فلسفه وجود مطلق است و موضوع عرفان، مطلق وجود. این سخن را فقط و فقط در فضای حکمت متعالیه میتوانیم بزنيم، آن هم با اما و اگری که در آن است. ولی در فلسفه مشاء نمیتوانید از این حرفها بزنید، و همچنین در فلسفه اشراق نمیتوانید از این حرفها بزنید، چون در این دو فلسفه، از وجود مطلق به این معنایی که مورد نظر آقایان است خبری نیست. و ما در مقام فرق گذاری بین فلسفه و عرفان باید به گونهاي سخن بگوییم که تمام فلسفهها را در بر بگیرد و شامل تمام شعبههاي فلسفه بشود وگرنه این تفاوت ماهوی بین فلسفه و عرفان نخواهد بود؛ بنابراین موضوع عرفان، صرفالوجود، حق، وجود بما هو وجود و موضوع فلسفه موجود بماهو موجود است.
آنچه گفتيم از نظر موضوع بود. گاهي نيز تمایز و فرق علوم به لحاظ روش است. مثلاً در علوم نقلی، که درباره نقلیات بحث ميکند، روش نقلی است؛ و در علوم عقلی، روش كاملاً عقلی است؛ مثلاً فلسفه روشش عقلی محض است و به عقل به عنوان منبع و مأخذ و ابزار فهم، نه فقط ابزار تبیین، نگاه میکند؛ یعنی به كمك پایگاه عقل و ابزار عقل میخواهد به تمام اهداف، نتایج و مقاصدش ـ که فهم حقایق است ـ دست يابد.
اما در عرفان نظری، چنين نیست. منبع و مأخذ در عرفان نظری کشف است. عارف شهود میکند و بر اساس شهود سخن میگوید و مأخذ سخنش را شهود ميداند؛ البته در مقام تبیین، توضیح و تشریح، از عقل بهعنوان ابزار تبیین استفاده ميکند و در مقام اثبات و تبیین مطالب و مقاصدش، به طرف عقل و ادله عقلی دست دراز میکند؛ و به تعبیر دیگر، عرفان ثبوتاً متوقف بر کشف و اثباتاً متوقف بر عقل و نظر است.
البته اگر بتوانیم براي منقولات عارف ارزش قائل شويم و ناقل و نقل را معتبر بدانیم، روش روش نقلی است.
رهنامه: آیا شهود عرفا داخل در عرفان نظری محسوب می شود؟
بله، در خیلی از کتابهای عرفانی آمده است كه عارف میگوید من آن را مشاهده کردم. گويي منبع معرفي ميكند و از آن، چیزی برای شما نقل میکند. بستگی دارد مذاق شما چگونه باشد. اگر شخص و آن نقل را معتبر بدانید، برای سخن او ارزش قائل خواهيد بود وگرنه در کشف او شک خواهيد كرد؛ اما اگر صرف نقل نبود، بلکه تدوین بود، به ادله و براهینی که اقامه میشود، نگاه میکنید. شما در کتاب مصباح الانس و تمهید القواعد همين روال را ملاحظه میفرمایید یا در بسياري از جاهاي مقدمه شرح قیصری بر فصوص، می بینید که برای تنبیه مسترشدان از بیانهای عقلی کمک میگیرد. لذا کسی که می خواهد عرفان نظری را فرا بگيرد، یقیناً بايد سابقه فلسفی داشته باشد.
رهنامه: چرا؟ علت آن چيست؟
زيرا شخص ميخواهد به روش فلسفی عمل كند و از مباحث فلسفی کمک بگیرد و بر اساس همان روش و مباحث، مباحث خود را پیریزي كرده و به مقاصدش دست پیدا کند. لذا باید اطلاعات فلسفی طالب چنين علمي، خوب و مورد قبول باشد.
رهنامه: این معرفت، معرفت حصولی است؟
«المعرفه بذر المشاهده». شما باید بشناسید تا ببینید. شما به مباحث و مطالبی دست مييابيد و در مرحله آخر آنها را مشاهده میکنید.
رهنامه: آیا اصطلاحات و مفاهیم فلسفی در عرفان نظری وجود دارد یا خود فهم مسائل فلسفی، زمینه را فراهم میکند تا شخص هر دو علم را بهتر بفهمد؟
هر دوی اينها درست است. هم عرفان نظري از اصطلاحات فلسفی استفاده میکند و هم فهم فلسفی کمک میکند شخص مسائل عرفان نظری را خوب درک کند.
جهت دیگری را در که بیان تقدم فلسفه بر عرفان ميتوان گفت این است که فلسفه ـ همانطور که عرض شد ـ از موجود بماهو موجود بحث میکند و موجود بماهو موجود به یک معنا ، شامل موجودی که صرفالوجود است و وجود عین ذاتش است و نیز موجودی که معروض وجود است و وجود عارض بر ذاتش است، ميشود؛ بنابراين فیلسوف در الهیات به معنای اخص، در باره حق تعالی به عنوان صرف الوجود سخن میگوید. حتی شیخالرئیس میگوید: حق تعالی وجود صرف و بحت است. منتها ایشان در آنجا کار را آنگونه که در عرفان سامان میدهند، سامان نمیدهد. و همين جا است كه فیلسوف از عارف جدا ميشود. عارف این مسئله را خوب ميفهمد و در نتیجه موضوع خودش را همان وجود صرف قرار میدهد و مباحث را ادامه میدهد و از فضای فلسفه جدا میشود.
در مباحث عرفان نظری یکی از اشكالهايي که به فیلسوف گرفته ميشود، همین است. عارف به فيلسوف ميگويد شما تا اینجای راه خوب آمدید که گفتید حق تبارک و تعالی وجود صرف است؛ اما از اینجا به بعد را که قائل شدید این انیت و وجود صرف، وجودی در برابر سایر وجودات است، این وجود است و آن هم وجود است و همه اینها را وجود دانستيد، نمیتوانيم از شما بپذیریم. شما میگویید حق تعالی صرفالوجود است. ای آقای فیلسوف ! شما میبایست سر از وحدت وجود در بیاورید و به بيش از یک وجود قایل نباشید و بقیه را شئون و مراتب آن وجود بدانيد، نه آنكه همه آنها وجود باشند. نخیر، اصلاً مابقی وجود نیستند.
بنا بر این، مسئلۀ «الموجود إما ان یکون الوجود عین ذاته و اما ان یکون عارضاً علی ذاته» یک بحث فلسفی است. بعد آن بخشي که وجود عین ذاتش است، موضوع عرفان قرار ميگيرد و بحث عرفانی ميشود. متأسفانه فلسفه در اینجا ـ مخصوصاً فلسفه مشاء ـ آنگونه که باید عمل کند، عمل نکرده است. خداوند علامه طباطبایی را رحمت کند. وي در المیزانصریحاً از بوعلی اسم میبرد و همین مؤاخذه را بر ایشان دارد که چرا شما با همه آنچه در روایات و آیات آمده است، به گونهاي عمل کردید که وحدت حق تعالی، سر از وحدت عددی در آورده و از وحدت شخصیه وجود دور بیفتید. با اينكه در آیات و روایات، این همه پیام وجود داشته و شما را هدایت كرده که این واحد با سایر واحدها فرق ميكند، باز شما مثل مشرکان که بتهایشان را در کنار خدا و خدا را در کنار بتها قرار میدادند، عمل کرده و خدا را در کنار دیگر موجودات و دیگر موجودات را در کنار خدا قرار داده اید!
امر دیگری را که درباره تقدم فلسفه بر عرفان ميتوان مطرح كرد، سطح مطالب است. سطح مطالب در مباحث فلسفی، گرچه عقلی است، ولی عقلی به معنای متعارف آن است ؛ اما در فضای عرفان، مباحث اوج میگیرد و عرفان نمیخواهد مباحث را در حد عقل متعارف سامان داده و در همان حد بحث كند. اين همان فرمایش بسیار زیبای سعدی در بوستان است که میگوید:
ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست برِ عارفان جز خدا هيچ نیست
توان گفتن اين با حقيقت شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمين چیستند؟ بنیآدم و دام و دد کیستند؟
با عقل متعارف که نمیشود وحدت شخصیه را اثبات کرد. عقل متعارف هر چه دارد از حواس و از قوای ظاهری گرفته است و بعد روی آن ها کارهای عقلانی و تحلیل ها و تفکیکها و استنتاجهایی كه مناسب با آن فضا است انجام می دهد. این سطحِ فلسفه است؛ اما مباحث در عرفان، دقیقتر و عمیقتر است و یقیناً با توجه به این نحوه نگرش به فلسفه و عرفان، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه حق تقدم زمانی با فلسفه است. لذا شخص بايد در ابتدا یک دوره فلسفه بخواند و با مباحث فلسفی و سبک و سیاق فلسفی آشنا شود و در نتیجه اگر ذوقش گرفت و توانست پیش رود، ان شاء الله قدمِ برتر و بالاتر را برداشته و نوبت به فراگرفتن عرفان می رسد، وگر نه در حد فلسفه متعارف می ماند و اگر بخواهد از این حد تجاوز کند «لو دنوت لاحترقت» نصیبش خواهد شد.
پس سه جهت را برای تقدم فلسفه بر عرفان عرض كرديم.
رهنامه: فرمودید تمايز در موضوع است و در روش. ارتباط اين دو علم را نيز مقدم بودن فلسفه بر عرفان بنابر آن سه مرحله بيان كرديد. آیا ميتوان گفت اين بهنحوي تأثیر فلسفه بر عرفان را میرساند اينکه فلسفه ذهن را آماده ميكند تا وارد عرفان شود؟ آیا عرفان نظری هم بر فلسفه تأثیری گذاشته است یا میتواند تأثیری بگذارد؟
بله، تأثیر عرفان نظری بر فلسفه، حکمت متعالیه را به وجود آورده است. یکی از استوانههای عمدۀ حکمت متعالیه صدرایی، عرفان نظری است. مرحوم آخوند حکمت خود را که حکمت متعالیه نام نهاد با توجه به مبانی مشائی و اشراقی و با توجه به مباحث کلامی و بالاتر از همه اینها با توجه به آن چيزي بنا نهاد که در فضای عرفان نظری ساخته و تبیین شده است؛ بر همين اساس گاهی در صحبتها گفته ايم: اگر بخواهید بدون آشنایی با عرفان نظری، به سراغ حکمت متعالیه بروید، چه بسا از مطلب دور افتاده و آنچه را که مراد آخوند است، به دست نیاورید و به سبب همین نکته است که برخی از بزرگان گفتهاند: حکمت متعالیه صدرا، سهل ممتنع است. وقتي عبارتها را میخوانيد، گمان میکنيد مطلب را فهمیدهايد؛ اما در واقع مطالب آنگونه كه باید درك نشده است.
يادم هست مرحوم مطهری، در نوارهای درسی جلد سوم اسفار، بحث حرکت و زمان میفرمود: «مرحوم علامه طباطبایی میفرمودند: من وقتی که اسفار را درس میگرفتم خیلی در تقریر مطالب و فراگیری آن کوشش میکردم و علاوه بر این که پیشمطالعه داشتم و در موقع درس، سراپا گوش بودم ، پس از درس مطالب را تقریر میکردم و تحقیقات فوقالعادهاي داشتم. این تقریرات و تحقیقات به نحوی در نظرم عمده بود که گاهی با خود می گفتم اگر جناب آخوند سر از قبر در بیاورد و بخواهد مبانی و مطالبش را تقریر کند، بهتر از این نمیتواند تقریر کند. این باور در من بود تا اینکه در نجف به خدمت آقا سیدعلی آقای قاضی رسیدیم. ایشان با اینکه تخصصش فلسفه نبود، بلكه عرفان بود، اما وقتی که لب باز کرد و از وجود، ماهیت، اصالت وجود و اعتباریت ماهیت سخن گفت و شروع کرد به گفتن و گفتن و گفتن. آن زمان فهمیدم که من تا کنون از اسفار یک حرف را هم نفهمیدهام».
این اعتراف خیلی عجیب و گویای این حقیقت است که چقدر عرفان در فهم حکمت متعالیه دخیل است و چقدر آخوند ملاصدرا از عرفان تأثير پذیرفته است؛ به همين دليل به خیلی از آقایانی که در فضای حکمت متعالیه نق و نوق دارند و هميشه ان قلت و اشکال میکنند، این را ميگويم که شما از همان پایگاه حکمت و فلسفه متعارف به حکمت متعالیه نگاه ميكنيد و هیچگاه از عرفان پلی به آن نزدهاید و از عرفان به آن سفر نکردهاید!
براين اساس ما بارها و بارها و به مناسبتهای گوناگون در دروس و صحبتها و مصاحبهها گفتهايم : فراگیری فلسفه بابدایه الحکمه و بستن بحث با نهایه الحکمه غلط است؛ زيرا بدایه الحکمه خلاصه مباحث اسفار است. اسفار هم حکمت متعالیه است و فلسفه را نميتوان با حکمت متعالیه آغاز كرد؛ چرا که حكمت متعاليه در اوج است و بر روی دوش عرفان نظری ، فلسفه مشاء و اشراق و مباحث آیات و روایات و تفاسیر انفس این ها پا گذاشته است. لذا شروع فلسفه با این کتاب ها و این نحوه تدریس، واقعاً کار بسیار غیر قابل توجیهی است.
اگر بخواهیم در این زمینه مثالي بزنيم و بفهمانیم که در تدريس فلسفه چقدر اشتباه میکنیم، بايد بگوييم چنين كاري مانند اين است كه جلد کفایه الاصول جناب آخوند خراساني را جدا کنید و جلد دیگری رویش بگذارید و بنويسيد بدایه الاصول و آن را بدهید دست کسی که تاکنون اصول نخوانده و میخواهد مباحث اصولی را با كتاب کفایه الاصول اما تحت عنوان بدایه الاصول فرا بگیرد. در چنين حالتي چه رخ خواهد داد؟ آیا چنين فردي از اصول چیزی خواهد فهمید؟
اگر الف و لامی که در عنوان «بدايه الحکمه» وجود دارد، الف و لام جنس باشد، بايد گفت واقعاً كتاب بدایه الحکمه، بدایه الحکمه (شروع فلسفه) نیست؛ اما اگر الف و لام عهد باشد، اين الف و لام اشاره به حکمت متعالیه خواهد داشت؛ يعنيبدايه الحكمه المتعالیه (آغاز حکمت متعالیه).بله، چنين چيزي درست است و حکمت متعالیه در برابر حکمت متعارف است. و حکمت متعارف بر حکمت متعالیه مقدم است؛ لذا ما بايد مباحث فلسفی را براي شروع، خیلی بسیط و بدون اما و اگر بيان كنيم و بيشتر به دنبال اين باشيم كه ذهن فلسفی به شخص بدهیم، مباحثي چون موجودیت در برابر انکار واقعیت، و بعد از موجودیت، تقسیم موجود به واجب و ممکن و بحث از عوارض ذاتی موجود، قوه ، فعل ، حدوث، قدم ، ذهنی ، عینی و مانند اینها. بعد از اين مباحث ان قلتها را مطرح كنيم و الی آخر. بايد به این سبک و سیاق مباحث را پیش ببریم و بعد که شخص خوب ذهن فلسفی پیدا کرد و با مباحث فلسفی آشنا شد، یک قدم بالاتر برويم و مباحث عمیقتر را در حکمت متوسط بیان کنیم و دست آخر حکمت متعالیه را که در اوج است و عمیقترین مباحث و عالیترین افکار را در این فضا بیاوریم که در چنين جايي است كه میگوییم فلسفه با مباحث عرفان نظری تعانق ميكند.
رهنامه: مرحوم ملاصدرا در حکمت متعالیه چگونه توانسته است از عرفان نظری بهره بگیرد؟ آيا خود او شهود کرده یا اينكه کتابهای عرفان نظری را خوب فرا گرفته و سپس مباحث آنها را مبرهن کرده است؟
هر دوی اينها درست است؛ چون ایشان صریحا میفرماید: «من مدت بسیار زیادی را به حالت ریاضت گذراندم، مضافاً بر اينكه از کتابها، مطالبی را فرا گرفتم. من با حربه و ابزار ریاضت به حقایقی دست یافتم». از اين سخن معلوم میشود مباحث عرفاني براي مرحوم ملاصدرا با کشف و شهود روشن شده است. اينكه عرفان نظری را نزد چه كسي فرا گرفته، خیلی مشخص نیست؛ اما معلوم است كه چنين مباحثي را فرا گرفته است. بدون فراگرفتن عرفان نظری از کتابهاي اصلی آن نمیشود در اين راه گام نهاد. مرحوم ملاصدرا از هر دوی اين ابزار بهره گرفته و حکمت متعالیه را پی ریخته است.
رهنامه: سؤالی که مطرح میشود این است که آیا ملاصدرا در حکمت متعالیه به مسائل کشفی استناد كرده است یا هر چه آورده، مبتنی بر برهان است؟
آنچه آورده مبتنی بر برهان است.
رهنامه: آیا ميتوانيم همين را وجه تمایز عرفان نظری با حکمت متعالیه بدانيم؟
بله. شايد گمان كنيد فرق بین حکمت متعالیه و عرفان نظری همان فرق فلسفه مشاء با عرفان نظری است؛ اما اينگونه نيست. در عرفان نظری مأخذ کشف و شهود است و عقل فقط و فقط ابزاری برای تبیین است؛ اما در فضای حکمت متعالیه عقل حتی میتواند منبع باشد، نه اينكه فقط ابزار باشد. این تفاوت، تفاوتي جوهری بین عرفان نظری و حکمت متعالیه است.
رهنامه: به تفاوت موضوع و روش عرفان و حکمت اشاره كرديد. در مورد تفاوت اين دو در غایت نيز توضيح بفرماييد.
اگر مراد از عرفان، عرفان نظری است، غايت آن، برهانیساختن و تبیین و توضیح فراورده عرفان عملی و بیان حقانیت روش عرفان عملی است؛ در واقع غايت آن، بیان حقانیت سیر و سلوک و کشف و شهود و آنچه بر این فرایند مترتب است؛ به تعبیر دیگر در عرفان نظری، حقانیت فرایند سیر و سلوک را و حقانیت فراورده این فرایند را به بیان علمی و روشمند و دقیق و عقلی در مجامع علمی مطرح میکنیم و از صدر و ذیل عرفان دفاع میکنیم؛ اما غایت عرفان عملی اين است که انسان از مقامات تبتل حركت کرده و پلهپله بالا برود و به ملاقات خدا برسد، و در خدا فانی شده و بقاي بعد از فنا پیدا کند.
رهنامه: غایت حکمت چيست؟
غایت حکمت و فلسفه آشنایی با حقایق در حد توان بشری و با ابزار عقلی است؛ البته اگر مقصود از حکمت، حكمت متعالیه باشد، با عرفان نظری قرابت پیدا می کند.
رهنامه: بعد از این تمایزی که بین حکمت متعالیه و عرفان نظری گفتید آیا مأخذ را در حكمت متعاليه عقل دانستيد؛ ولی در عرفان نظری مأخذ اصلی را عقل ندانستيد ؟
استاد : بله.
رهنامه: بعضي از مخالفان فلسفه ـ حتی شاید در بیانات عرفا نيز شبیه این حرف باشد ـ ميگويند زبان دین با زبان فلسفه فاصله زیادی دارد. انبیا با زبان فطرت با مردم صحبت ميکردند. چه نیازي است به وسیله فلسفه اینقدر کار را سخت کنیم و در آخر هم در عرفان، زبان فطری و زبان نزدیک به مردم را دوباره زنده کنیم؟
استاد: دین برای همه است؛ اما فلسفه برای همه نیست. عرفان نيز برای همه نیست. شما در سایر تخصصها نيز همين گونه عمل ميكنيد؛ يعني در هر تخصصي، روش و زبان مخصوص به آن تخصص نياز است؛ اما اگر بخواهيد مطلبي را به صورت عمومي بيان كنيد، یقیناً بايد روش و كلامتان را عمومی كنيد. برای عموم مردم به گونهاي حرف میزنید و برای خواص به گونه دیگر. از آنجا كه دین میخواهد براي همه اقشار جامعه از عمیقترین افراد تا بسیطترین افراد پیامی داشته باشد، نه آن شخص عامی محروم بماند و نه آن شخصی که دقیق و عمیق است، پس با زباني سخن ميگويد كه هر دوي اين گروه بفهمند و از آن بهره گيرند. مسئولیت دین همين است و خیلی باید هنر به خرج بدهد و مباحث را طوري مطرح کند که نه به اصول عقلیه شخص حکیم و نه به مشاهدات شخص عارف و نه به عقل بسیط و متعارف معمول مردم آسیبی برساند و در عين حال، همه نيز از آن بهره بگیرند. این کاری است که فقط خدا و اولیای او میتوانند انجام دهند. هیچ فیلسوف و عارف و فقیهی نمیتواند این کار را بکند. فقط و فقط در حد دین و شرع و وحی است که متاعی را بیاورد که از عامیترین افراد تا عمیقترین افراد و نوابغ بهره بگیرند. جناب استاد حسنزاده آملی فرمایش زیبایی دارند که بد نیست آن را در این جا منعکس کنیم. ایشان ميفرمايد اگر فرض کنیم تمام انسانها جزو نوابغ بودند، بوعلی و انیشتین بودند و ما افراد معمولی نداشتیم، باز هم این آیه صادق بود: «هو الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه…»؛[۱] يعني همه در برابر متاعی که انسان کامل میآورد، امی و بی سوادند.
كاري که دین می کند کاری است كه فیلسوف و عارف از عهده آن برنمیآید؛ کاری است که فقط و فقط خدا و اولیای خدا و پیامبران توان انجام آن را دارند. قیصری در شرح فصوص مينويسد: اگر کسي بخواهد با عقلِ خود متاعی را که انبیا آوردهاند، کم و زیاد کند یا بگوید ما با وجود عقلی که داریم نیازی به متاع انبیا نداریم، دچار خسران مبین خواهد شد. آقا جان ! هر که و هر چه هستی و در هر افقی قرار داری، در برابر دین جایگاهت این است. آن كه اين دين را فرستاده، هم انسان بسیط را آفریده و هم انسان عمیق و در اوج را و برای تربیت و رشد هر دوی آنها برنامه دارد. و توقعی هم که از دین می رود ، همین است.
البته فیلسوف و عارف نيز باید تلاش كند و اینگونه باشد. یعنی : اگر صبغه اولي فيلسوف یا عارف ، تابع انبیا بودن و مکتب انبیا بودن باشد، او نيز باید پایش را جای پای انبیا و ائمه معصوم(عليهم السلام) بگذارد و همان روش و برنامه را با مردم داشته باشد . همان کاری که امام خميني(رحمه الله) کردند. ايشان سخن كه میگفتند، هم استاد دانشگاه و هم کشاورز در حال کشاورزی و بیل به دست بهره میگرفت. هر کس به اندازه خودش از سخنان آن مرد بزرگ استفاده ميكرد. این انسان پيش از آنکه فیلسوف یا عارف باشد، مسلمان و مؤمن به مکتب پیامبران است؛ اما اگر شخص، فیلسوف يا عارف صرف باشد، نمیتواند چنين كاري را انجام دهد، بلکه حرفهایی خواهد زد که مردم نمیپسندد و آن ها را درك نميكند. شما باید این تفاوت را قائل باشید؛ همان گونه که ما قائلايم و مطالب و جایگاه افراد را با هم خلط نمیکنیم و در عین اینکه اینها را در برابر هم قرار نمیدهیم، هیچکدام را در عرض دین قرار نمیدهیم. دین در اوج است و هر کدام از عارف و فيلسوف کار خودش را انجام ميدهد و کار دین را نمیتواند انجام دهد. بله میتوان گفت هر کس با توجه به ابزار و روشي كه در اختيار دارد به حقایق دین و حقایق عالم آشنا و نزدیک ميشود.
رهنامه: اگر توصیهای برای سیر مطالعاتی فلسفه تا عرفان عملی یا نظری داريد كه طلبهها ميتوانند از آن استفاده کنند بفرماييد.
چند سال پیش در مقالهاي تحت عنوان «آیینه رشد» كه در بعضی از سایتها هم منتشر شد، در سير علمی، برنامه ای را به صورت مدون ارائه كرده و توضیح دادم که مختصر آن اين است: اگر بخواهيم در مباحث عقلی به صورت تخصصی و عمیق پیش برویم، اول بايد یک دوره منطق را به صورت متقن فرا بگیریم و نبايد به منطق مظفر اكتفا كنيم. منطق مظفر آغاز منطق است و با زبان ساده و خیلی بسیط مباحث منطقی را آورده است، به گونهاي که شخص میتواند مباحث را بهراحتي بفهمد و فرا بگیرد. بعد از فراگرفتن منطق مظفر، پیشنهاد ما این است که شخص منطق اشارات را شروع كند و بعد از آن به برهان شفا بپردازد. ترتیب مباحث منطقی اینگونه است. شما وقتی منطق مظفر را ميخوانید و بر سر سفره منطق اشارات مينشینيد، میبینید آنچه خواندهاید، قصه بوده است و مطالب اين كتاب است که واقعا منطق است. بعد از آنکه بر سر سفره برهان شفا نشستيد، خواهيد ديد عمق منطق در اين كتاب است و آنچه تا حال فرا گرفتهايد، به صورت جدیتر در برهان شفا آمده است. اگر کسی در منطق، چنين سیري را دنبال كند، بسيار عالي است.
بعد از منطق، باید حکمت متعارف را فرا گرفت. حکمت متعارف همان حکمت مشاء است. من دو تا کتاب عمده را در حکمت مشاء پیشنهاد میکنم: یکی کتاب اشارات است و یکی هم الهیات شفا. این دو كتاب انسان را در فراگیری حکمت مشاء بینیاز میکند. پس از حکمت مشاء، حکمت اشراق را پیشنهاد ميكنم. چون حکمت اشراق نقدی بر فلسفه مشاء است. حکمت اشراق را بايد در حد حکمة الاشراق جناب شیخ شهابالدین سهروردی فرا گرفت. پس از اینها یک دوره عرفان نظری در حد تمهید القواعد یا در حد مقدمه شرح قیصری بر فصوص بايد فرا گرفت. فصول مقدمه اين كتاب مشتمل بر دوازده فصل است.
اگر كسي اين سير را دنبال كند، استوانههای اصلی حکمت متعالیه را به دست میآورد، آنگاه میتواند نزد شخصی که با همین روش حکمت متعالیه را خوب و تخصصي فرا گرفته است، در حد کتاب شواهد الربوبیه حکمت متعالیه را درس بگيرد . كتاب شواهد الربوبيه یک دوره چکیده كتاب اسفار است و خلاصه مباحث اسفار در اين كتاب آمده است. پس بايد كتاب شواهد الربوبيه را متن درسی قرار داد و استاد خبیر در ميان مباحث، شاگرد را به مباحث اسفار ارجاع دهد كه به صورت مبسوط آمده است. با این روش ميتوانيم مباحث فلسفی را در حد حکمت متعالیه، نه مطلق فلسفه، فرا بگيريم و بفهميم که آخوند ملاصدرا چه فرموده است.
رهنامه: در عرفان چه سيري را پيشنهاد ميكنيد؟
بعد از فراگيري فلسفه، ميتوان در عرفان، سه کتاب درسی را به ترتیب شروع كرد: تمهیدالقواعد، شرح قیصری برفصوص و بعد هم مصباح الأنس . این سه کتاب ، کتاب های کلاسیک و درسی عرفان نظریاند.
رهنامه: تشکر میکنم.