استاد امینی نژاد: از همۀ صحبتهایی که گذشت هنوز به تقریری از فرمایشات عرفا در بحث اعیان ثابته نرسیدهایم. در دو تقریری که از نگاه صدرالمتألهین ارائه شد وی میخواهد بحث اعیان ثابته و علم تفصیلی حضرت حق را در مقام ذات حل کند؛ ولی عرفا مضاف بر اینکه در مقام ذات و تعین اول، بحث علم اجمالی و به گونهای کشف تفصیلی را مطرح میکنند یک فضای علم تفصیلی را در حضرت واحدیت قائلاند، ما برای این معنا چه تقریری میتوانیم ارائه بدهیم؛ یا اگر عرفا فرمایشاتی در این بحث دارند این را باید چگونه توضیح دهیم؟
استاد رمضانی: من در عرایضم تقریباً اشاره کردم که ظهور اعیان ثابته بعد از تنزل ذات از مقام هویت غیبیة و تعیّن به تعیّن اول است یعنی: آنگاه که تعیّن ثانی معنا پیدا کند همۀ اینها در صقع ذات و در مرتبۀ تعین ثانی که مرتبه واحدیت است، کثرت اعیان ثابته و امتیاز بعضها عن البعض تصور میشود. عارفان برای تبیین اعیان ثابته به انسانی تمثیل کردهاند که در درون خودش، و بدون اینکه چیزی از او به خارج سرریز شود تصویرهایی را سامان میبخشد او در درون خود میتند و این کثرات را با تکیه بر ذات در درون خود رقم میزند حال، حق تعالی نیز با تکیه بر ذات و شؤون ذات، مقدورات و معلومات ذات اعیان ثابته را رقم میزند اعیان ثابته یعنی: ظهور علمی اشیاء در موطن ذاتِ حق، بعد از هویت غیبیة و مرتبة احدیت، و اگر آنها از موطن ذات خارج شده و به مراحل سوائیه سرازیر شوند اعیان خارجیه متحقّق میشوند. محی الدین عربی در فصوص سخن خوبی دارد آنجا که میگوید: العارف «یخلق بهمته»؛ یعنی: عارف به همت خودش میآفریند و افراد دیگر در وهم و ذهن خودشان میآفرینند. عارفی که به فعلیت رسیده و واقعاً مظهر اسم خالق شده، نه فقط در موطن وهم و خیال خودش میآفرینند، بلکه آن اشیاء را به خارج میکشاند و به آنها وجود خارجی میبخشد و آنها را در خارج محقق میکند. این همان فرمایش بسیار زیبای حق تعالی است که میفرماید: « ألَمْ تَرَ إِلَى رَبِّکَ کَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ»۲ همانگونه که عارف ابتدا در موطن ذات خودش شئ را تصویر میکند و و بعد آن را به وجود خارجی میکشاند، و به آن وجود خارجی میبخشد حق تعالی هم (بلا تشبیه) همینگونه است. یعنی: او در موطن ذات خودش براساس کمالات ذاتیه اعیان ثابته را رقم میزند و بعد، همان اعیان ثابته را به خارج هدایت کرده و آنها در خارج مقحق میکند. من تبیینی بهتر از این، برای فرمایشات عرفا ندارم.
استاد امینی نژاد: من اینطور میفهمم که برای ایجاد اشیاء، قبل از اینکه اشیاء ایجاد شود، به علم تفصیلی نیاز داریم؛ اما علم تفصیلی، در مقام ذات و تعین اول رخ نمیدهد؛ یعنی علم تفصیلی که میخواهد در مقام ذات و در تعین اول مقدمۀ ایجاد شود، درست است ما کثرت را راه میدهیم به تعبیری که اگر صدرالمتألهین علم اجمالی در عین کشف تفصیلی را میخواهد در مقام ذات و در مقام تعین اول مطرح کند این تفصیل اندماجی است یعنی همان تفصیل در عین اجمال و اندماج. لکن تفصیل اندماجی منشأ ایجاد نمیشود و باید یک فاعل وقتی میخواهد از سر علم و اراده کاری انجام بدهد آن کار را مفصلاً در نظر بگیرد و صرف اندماجی مقدمه فعالیت علمی نمی شود. موطن ذات اینها به نحو اندماجی است؛ ولی این برای ایجاد کافی نیست. یا در تعین اول که تعین اول، علم حق به خودش است؛ یعنی از باب «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، اگر ذات نفس را لحاظ کنید، وقتی یکپارچه عالم به خودش است، این اولین تعین میشود که تعین علمی است و در نگاه دوم که مترتب بر نگاه اول است به تفاصیل کمالات خودش علم پیدا میکند که تعین ثانی است؛ یعنی علم به تفاصیل کمالات و لوازم تفاصیل کمالات خودش. عرفا میخواهند بفرمایند که تفصیل اندماجی در مقام ذات برای فاعلیت علمی و ارادی کافی نیست. اگر فاعلیت علمی و ارادی میخواهد باشد باید گونهای دیگر از تفصیل باشد یعنی آن کثرات اندماجی بازتر باشد، تفصیل علمی حاصل شود. از فرمایش استاد رمضانی اینطور استفاده کردم که برای ایجاد و برای اینکه به خارج از صقع ربوبی راه پیدا کند ما یک مرحله نه تفصیل اندماجی و کثرت در مراحل قبلی، باید تفصیل علمی داشته باشیم تا مرحلۀ ایجاد روی بدهد.
اشکال تبیین علم خدا با بسیط الحقیقة
استاد معلمی: بنده مختصراً دوباره عرض خودم را میگویم تا سه سؤال آقای امینینژاد را پاسخ بدهم و بعد دربارۀ فرمایشات آقای رمضانی سؤالات دیگری برای من تولید شد. گفتم که ملاصدرا دو راه را برای علم تفصیلی حق در مرتبه ذات پیموده است. یکی، بسیط الحقیقة کل الاشیاء و دیگری، اتحاد عاقل و معقول است. او بسیط الحقیقة را برجسته کرده و اتحاد را خیلی برجسته نکرده است که مرحوم سبزواری اتحاد را هم به بسیط الحقیقة ارجاع میدهد؛ درحالیکه نباید این کار را میکرد. در بسیط الحقیقة بحث وجدان مطرح است؛ یعنی چون همۀ ماسوی الله معلول خدا هستند و خدا علت آنها است؛ از طرفی علت باید حقایق و کمالات معلول را به نحو اعلی و اشرف داشته باشد؛ پس همۀ اینها را در ذات خودش دارد و چون علم به ذاتش دارد به همۀ ماسوی الله در مرتبه ذات قبل از خلق علم داشته است. اشکال این بیان این است که علم اجمالی را درست میکند؛ ولی علم تفصیلی را درست نمیکند؛ چون لیس بشئ منها. آیتالله جوادی تصریح داشتند که لیس بشئ منها؛ یعنی تعینات و حدود عدمی اینها در بالا وجود ندارد. مثلاً این میکروفون با این وضعیت طول و عرض قطعاً در ذات خدا وجود ندارد، کمال وجودیاش وجود دارد؛ درحالیکه علم تفصیلی به این میکروفون با همۀ تفاصیل یعنی حرکت انگشت من که عرض کردیم باید داشته باشد. پس در علم از راه بسیط الحقیقة وجدان درست میشود نه حکایت و فقط حقیقت بدون حدود عدمی مطرح است. پس دیگر حدود عدمی یعنی تفصیل بعد از خلق، اعدام، محالات، معقولات ثانی فلسفی اینها دیگر آنجا علم حضوری درست نمیشود.
چگونگی حصول علم اجمالی به کثرات
استاد امینی نژاد: توضیح بدهید که علم اجمالی به کثرات چگونه حاصل میشود؟
استاد معلمی: علم اجمالی به کثرات یعنی حقیقتشان آنجا هست؛ مثل تشبیه معقول به محسوس. بشکه آبی دارید این تعبیر خیلی دون آن است؛ ولی مجبورم شیرش را در این لیوان یا کاسه باز میکنید. البته اینجا تجافی است و آن تجلی است، نمیخواهیم این تشبیه را توجه داشته باشید که خیلی جاها مبعد است فقط این حیثش را داشته باشید. آبهای کاسهها با این تنوعات و با این حدود کروی و این شکلهای کاسه و ظرف، در بشکه وجود نداشت و یکپارچه بود و این حدود عدمی بعداً با این ماهیات پیدا شد. اجمال هم یعنی حقیقت آن ها را نه به نحو تجافی که آنجا تجافی است و اینجا تجلی است. آنجا به نحو جمع الجمع داشته پس آن تفاصیل در آنجا حضور نداشتند.
علم حضوری در اتحاد عقل و عاقل و معقول و بسیط الحقیقة
پس در بسیط الحقیقة، اولاً علم حضوری و وجدان است، تفصیل نیست و اجمالی است. اما در قاعدۀ اتحاد عاقل و معقول، عرض کردیم که حکایت است. حکایت یعنی نفس ما در بحث ما حاکی غیر میشود بعد از آن که نبود؛ ولی این حکایت وجودی زائد بر نفس ما ندارد عین نفس ما است و نفس ما را حاکی از غیر میکند. ما میگوییم که نقایص این را حذف کنیم و در خدا تصویر کنیم یک حکایت ابدی و ازلی ذات حق برای همۀ ماسوایش از اعدام و محالات و معقولات و ماهیات. آنگاه حکایت را نمیتوان به علم حضوری برگرداند که یکی از سؤالات آقای امینینژاد بود. زیرا در حکایت، ملاصدرا دارد که نفسم با میکروفون متحد نمیشود، با صورت میکروفون متحد میشود. متحد با صورت هم غلط است، نفس من بعد از اینکه حاکی نبود حاکی میشود ولی نه امر زائد بر نفس. پس در بسیط الحقیقة به حقیقت معلوم، علم حضوری داریم نه به حاکی ولی در اتحاد عقل و عاقل به حاکی علم حضوری داریم؛ ولی به محکی نداریم. پس اگر منظورتان این است که اتحاد عاقل و معقول هم به علم حضوری برمیگردد بله اما علم حضوری به چه چیزی ؟ به حاکی و در بسیط الحقیقة علم حضوری به محکی، پس قابل ارجاع به هم نیستند.
حاکویت در مرتبه ذات
اینکه فرمودید حاکویت در مرتبۀ ذات است. بله حداقل طبق بیان فلسفی و اتحاد علم و قدرت با ذات خدا. مگر شما نمیگویید که هر چه در علم میگویید همان در حاکویت میگوییم. میگویید خدا علمش عین ذاتش است و بینونیتی نیست؛ یعنی کلّه علم و حیاة، همۀ آن، علم و حیات است. وقتی این ذات عین علم شد یعنی با علم به وجود واحد موجود شد و حتی حیثیت جدایی هم نداشت، این علم یعنی حکایت ذات از غیب.
این را هم به جناب آقای رمضانی عرض کنم که ما نگفتیم بین «بسیطة الحقیقة» و «اتحاد عاقل و معقول» منافات است، اصلاً ما منافاتی نگفتیم. حضور همه جایی خدا، کاملاً قبول است؛ منتها عرض ما این است که آن حضور چه علمی را درست میکند؟ حکایت چه علمی را درست میکند؟ حضور خدا اعدام و محالات را درست نمیکند، «بسیط الحقیقة»، اعدام و محالات را درست نمیکند فقط کمال وجودات را درست میکند. نظر ما این است که خدا علم تفصیلی قبل از خلق به هر چیزی که ما داشتیم، علم داشته و اینکه ما علم به محالات و اینها داشته باشیم و خداوند نعوذبالله نداشته باشد که نمیشود. پس در حقیقت، حاکویت در مرتبة ذات است و با ذات به یک وجود واحد موجود است. اتحاد عاقل و معقول قابل ارجاع به علم حضوری نیست چون یکی حضور حاکی و یکی محکی است و اینکه گفتید در نفس چه اتفاقی میافتد که نفس حاکی میشود و حرکت جوهری تبدّل پیدا میکند؛ منتها این حرکت جوهری در خدا لازم نیست خدا ازلاً و ابداً ذاتش حاکی بوده است.
استاد امینی نژاد: بعد از حرکت جوهری چه حالتی پیدا میشود بعد از اینکه این کمال را پیدا کرد اگر این حاکویت عین نفس ذات حق میشود پس همیشه باید تفصیلاً….. .
استاد معلمی: این بحث دیگری است که در نفس ممکن است حکایت از بین برود یا فراموش شود، آن نقایص نفس ماست. وقتی در خدا تبیین میکنیم میگوییم که چون وجود، کامل مطلق است، ازلاً و به ابداً حاکی است و هیچ مانعی نیست برای اینکه این حکایت، ابداً و ازلاً باشد و هیچ وقت هم از جدا نمیشوند. منتها عین ذات نفس یعنی با نفس و با ذات نفس به وجود واحد موجود است؛ وگرنه غیریت مفهومی که دارد، در ما حتی غیریت حیثیتی هم دارد؛ اما در خدا حیثیت هم واحد است، همانطورکه در علم و قدرت گفته اند.
اشکال ارجاع معقولات ثانی فلسفی به ما
دربارۀ فرمایش آقای رمضانی سؤالی دارم که معقولات ثانی فلسفی را، شما فرمودید که به ما برمیگردد. نقدی که به شیخ اشراق داریم این است که وقتی وجود و وحدت و علت را اعتباری کردی آن را هم یک اعتباری که انتزاعی هم نیست مثل معقولات ثانی منطقی کردید یعنی بنای فلسفه را کلاً از بین بردید، یعنی فلسفه شیخ اشراق به لحاظ بنا که تشکیک است خیلی عالی است ولی به لحاظ مبنا کل فلسفه را ویران میکند چون اصلاً فلسفه یعنی همین معقولات ثانی فلسفی، وجود و ماهیت و حدوث و قدم و …. . آقای رمضانی، سؤال من این است که اگر معقولات ثانی به مقایسههای ما برگردد اینطور که من فهمیدم البته آقای امینینژاد مقداری اصلاح فرمود؛ ولی اصلاحشان مشکل دیگری ایجاد میکند که عرض میکنم. عرض ما این است که یا شما برای محکی معقولات ثانی واقعیتی برای علت، معلول، حدوث، قدم، وجوب و امکان قبول دارید و یا میگویید که اینها در متن واقع هیچ نفس الامری ولو به عین وجود موجود باشند ندارند.
نمیگویم کدامها را میگویید من یکی یکی عرض میکنم، اگر بفرمایید که معقولات ثانی فلسفی و منطقی، اعدام و محالات، نفس الامر ندارند و ذهن ما خودش اینها را درست کرده است؛ پس باید بپذیرید که اگر ذهن ما نبود فلسفه و منطقی نبود و محال بودن اجتماع نقیضین، هیچ اعتبار منطقی و معرفتشناسی ندارد. اما اگر بگویید که نه منظور ما این نبود، دراینصورت، با این بیان میخواهید بگویید که خدا دیگر لازم نیست که قبل از آفرینش انسان به این امور علم داشته باشد؛ یعنی خدا ازلاً نمیدانست که اجتماع نقیضین محال است، هر علتی معلولی دارد و به معقولات ثانیه علم نداشت. این اشکال بزرگی است. اگر بگویید که نفس الامری داریم، همانطورکه آقای امینینژاد اصلاح فرمود، چرا از طریق انسان خدا به آن عالم شود خدا خودش مگر کمبودی دارد؟! خودش از ازل نفس الامر آنها را بداند چرا از طریق ما به آن آگاه شود؟ به تعبیر دیگر اگر برگردانیدید به ما که در خدا سالبه به انتفاء موضوع بکنید ویران کردن عرفان نظری و فلسفه و همه است. اگر برگردانید به ما که نفی نفس الامرش را نکنید، این نفس الامر را خدا بداند چرا ما بدانیم چرا خدا از طریق ما آگاه شود؟ خدا خودش بداند هر معلولی علتی دارد و اجتماع نقیضین محال است. «بسیط الحقیقة»، مشکل را حل نمیکند با وجدان آن نه حکایت. علم حضوری مشکل اعدام و محالات و نیز مشکل تفصیل را رفع نمیکند.
شاهدی را برای وضوح این مطلب عرض میکنم شما قبول دارید که خداوند بعد از فعلش به کل ماسوی الله علم حضوری دارد. الآن عالم در محضر خداست این انگشت من حرکتش در محضر خداست. شما با بسیط الحقیقة، چنین علمی را برای خدا درست میکنید که در ذات خدا نعوذبالله انگشت من در حال حرکت است؟! قطعاً نمیتوانید چنین چیزی را اثبات کنید. آنجا اجمال میشود و اینجا حقیقتش به نحو اعلی و اجلی مگر معطی شئ فاقد شئ نیست. اگر کسی بخواهد با بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء، علم حضوری خدا به ماسوی الله را حل کند و هیچ نقیصهای هم نباشد باید به امری ملتزم شود که نه عارف ملتزم است و نه فیلسوف و آن این است که علم حضوری الآن خدا بعد از فعل با علم حضوری خدا قبل از فعل نباید هیچ فرقی کند. آنگاه لازمهاش این است که همۀ این تفاصیل، کثرات و معدومات، بالفعل در ذات خدا موجود باشند؛ چون این بالضرورة باطل است. پس «بسیط الحقیقة» این مشکل را حل نمیکند؛ ولی حکایت، مشکلی ندارد؛ چون حکایت نمیگوید که خودتان بیایید؛ به محکی کار ندارد به حاکی کار دارد. حضور همه جایی خدا با این عرض ما هیچ تباینی ندارد.
علم اجمالی خدا در مرتبۀ ذات با این عرض ما تنافی ندارد. ما میخواهیم بگوییم که وقتی نقایص اتحاد عقل و عاقل و معقول رفع شود و به خدا نسبت داده شود، ما توانستهایم هم علم در مرتبۀ ذات را درست کنیم و هم با تفصیل درست کنیم و هم اعم از ماهیات درست کنیم. معقولات ثانی فلسفی، منطقی، اعدام، محالات، حقایق ازلی و ابدی و قضایای حقیقی و کلیه را اصلاح میکند و بعد هم چون حکایت زائد بر ذات نیست حادث نیست از غیر …… چون علم حصولی از غیر گرفته شود معدّش از غیر است. لزومی ندارد که این نقایص در خدا باشد، همه نقایص را از خدا حذف کنید و یک چیز را باقی بگذارید و آن حاکویت ذات حق برای ماسوی الله است و حاکویت غیر از وجدان است. در شواهد الربوبیة که بحث علم مطرح میشود همۀ توجهشان در مرآتیت و حاکویت است و حتی مثالی به آینه میزند و میگوید چیز عجیبی است لطف الهی است که این مرآت خیلی از حقایق است و ما معتقدیم که مرآتیت یک حرف است و وجدان بودن یک حرف و قابل ارجاع به هم نیست؛ چون درست است که هر دو به علم حضوری برمیگردد؛ ولی یکی علم حضوری به محکی است و دیگری، علم حضوری به حاکی است.
حکایت ذات خدا به تمام ذاته از ماسویالله
استاد امینی نژاد: بحث کثرت در وجود اندماجی؛ یعنی اگر یک وجود داشته باشیم، همان توضیحی که صدرالمتألهین میدهد. آیا اشکال دارد که ما به نحو حضوری، وجودی داشته باشیم که هم کمالات نباتی و هم کمالات حیوانی و هم کمالات انسانی از همان یک وجود قابل انتزاع باشد. یعنی آیا حتماً باید بحث حاکویت مطرح باشد؟! یعنی در علم ذات به ذات این بحث «به نحو اعلی و اشرف بودن» نه فقط صرف حذف زوائد و اینها باید تلقی شود. یعنی مثلاً اگر میخواهیم کمالات نباتی را در موطن نفس انسانی راه بدهیم، آیا هویتهای نباتی باید از بین برود؟ قطعاً اینطوری نیست یعنی بهنحو بشرط لا از بین میرود و به نحو لا بشرط و قابل انطباق با سایر کمالات در آن نقطه اوج باقی می ماند. صدرالمتألهین در ذات پروردگار بر اساس آن که معطی شئ نمیتواند فاقد شئ باشد و همۀ کثرات از آنجا برخاسته است همین بیان را دارند. حالا اگر ما به نحو علم حضوری یعنی بهنحو وجودی و جدانی همه این کثرات را در آنجا راه بدهیم آیا مشکلی وجود دارد؟
استاد معلمی: با تعینات.
استاد امینی نژاد: البته به نحو اطلاقی و اندماجی.
استاد معلمی: سؤال من این است که الآن خدا به کل عالم موجود مخلوق، علم حضوری دارد یا ندارد؟
استاد امینی نژاد: شما اسماء و کمالات را در مقام ذات چگونه راه میدهید؟
استاد معلمی: الآن عرض میکنم.
استاد امینی نژاد: حاکویت هست؟
استاد معلمی: چون خود اسماء مثل ذات خدا نامتناهیاند یعنی تعین حدی و عدمی و اینها ندارند.
استاد امینی نژاد: یعنی اسماء با کثراتشان هستند؟
استاد معلمی: یعنی با کثرات مفهومی ما نه با کثرات.
استاد امینی نژاد: مفهومی نه، همان جا؟
استاد معلمی: همان جا، کثرت به معنایی که کثرت باشد نیست ما در علم خدا این را قائل نیستیم. عرض من این است که امر خیلی واضحی داریم که الآن خدا به ماسوی الله در مرحلۀ فعل، علم حضوری دارد و در این شکی نیست، ملاصدرا نیز همین تفسیر را دارد. علم حضوری که الآن خدا دارد که بعد از فعل است به همۀ تفاصیل است؛ یعنی علم دارد که ایشان با این عبای مشکی یا قهوهای اینجا نشسته است. آیا شما میخواهید با بسیط الحقیقة چنین علمی را در ذات درست کنید؟ قطعاً نمیتوانید. ما عرضمان همین است، اسمش و تعبیرش را هر چه میخواهید بگذارید. امری بدیهی را رها نکنیم و تفصیل مبهمتری بدهیم. ما میگوییم که وقتی شما قبول دارید که این غیر از آن است؛ پس این، آنجا نیست.
استاد امینی نژاد: حاکویت که آنجا هست به معنای تفصیل است؟
استاد معلمی: حاکویت هست و به معنای تفصیل است با همۀ جزیئات.
استاد امینی نژاد: چگونه در مقام وحدت صرف این نحوۀ کثرات توانست راه پیدا کند؟ آیا این به لحاظ فهم ماست یا به لحاظ متن واقع است؟
استاد معلمی: به لحاظ متن واقع، آیا خدا علم دارد یا نه؟ شما در باب صفات چه میگویید؟ من طبق مبانی فلاسفه عرض میکنم. ملاصدرا صفات حق را با ذات حق چگونه میداند؟ میگوید که عین ذاتاند. هر چه آنجا میگوید ما در حاکویت میگوییم.
استاد امینی نژاد: چرا خود کمالات را آنجا نمیبرید که با حفظ تفاصیل در مقام اندماج باشد؟
استاد معلمی: آیا میشود این کثرت که بعد از خلق علم حضوری به خدا دارد همین با بسیط الحقیقة …
استاد امینی نژاد: پس حاکویتش چگونه میتواند آنجا باشد؟
استاد معلمی: حاکویت که عیب ندارد حاکویت که نمیخواهد خود اینها بلند شوند و بالا بروند.
استاد امینی نژاد: حاکویت نسبت به انسان با حاکویت نسبت به چوب فرق میکند یا نه؟
استاد معلمی: بله، ملازمهای ندارد که اگر حاکویت رفت حتماً باید.. . اینطور نیست که حاکویت چوب در خدا نقشهکشی شده باشد و بگوییم اینجا این قسمت از خدا.
استاد امینی نژاد: پس چنین علمی آنجا نیست؟
استاد معلمی: این لزومی ندارد و لازمۀ حاکویت این نیست. لازمۀ حاکویت این نیست که ذات خدا نقشۀ جغرافیایی شود و هر قسمتش از جایی گزارش بدهد، نه ذات حضرت حق به تمام ذاته عالم به همۀ ماسوای خودش است.
استاد امینی نژاد: نه به این تفصیلی که اینجا هست.
استاد معلمی: نه به همین تفصیل؛ چون حاکی لزومی ندارد. اشکالی که در علم حضوری هست، که اینطوری آنجا نیست برای این است که الآن علم حضوری بعد از خلق را که دارید با همۀ تفاصیل میگویید که عالم در محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید؛ یعنی در محضر خدا میتوان گناه کرد. بسیط الحقیقة نشان نمیدهد که عبد در محضر خدا گناه کرد؛ ولی حکایت این مشکل را ندارد. میخواهم بگویم اشکالی که باید در حکایت تبیین کنیم را با این مشکل یکی نگیرید. این مشکل، مشکلی است که به هیچ وجه من الوجوه، نمیتوان آن را بالا برد. هیچ شکّی در آن نیست؛ ولی در حاکویت نهفته نیست که خود این محکی با این تفصیلش باشد که حکایت است. آقای فیاضی که در جلسه حضور دارند میتوانند عرض ناقص مرا اصلاح بفرماید چون همین مبنا را قبول دارد. عرضم این است که ذات خدا به تمام ذاته نه به صورت نقشه جغرافیا حاکی همۀ ماسوی الله خودش است ابداً و ازلاً؛ حاکی محالات، ممکنات، معدومات، معقولات ثانی فلسفی. چون اگر نفس الامر نداشته باشد که آن محذور است و سفسطه محض در همۀ امور میشود. اگر نفس الامر دارند چرا از طریق انسان به آنها عالم شود، از طریق خود خدا به آنها عالم نشود، خود خدا قبل از اینکه ما را بیافریند خودش بوده است. لذا عرضم این است که به تمام ذاتش نسبت به همۀ ماسوی الله حاکی است بدون اینکه این حکایت آن را دچار حدودی بکند. منتها عرض من این است که آقای امینینژاد این را اذعان بکنید که ما یک مشکل در حضور داریم که قابل اصلاح نیست که بگوید همین حضور قبل از خلق عیناً در مرتبه ذات است، اینکه قطعاً باطل است و این را وقتی پذیرفتیم سراغ اتحاد عاقل و معقول میرویم. ما میگوییم که اتحاد عاقل و معقول یا قطعاً حل میکند یا حداقل بهتر از بسیط الحقیقة مشکل را حل میکند اما اینکه تبیین من این است که این حکایت به نحو جغرافیایی نیست بلکه ذات حق به تمام وجود ازلاً و ابداًً مرآت همه است بدون اینکه در ذاتش حیثیات متکثری پیدا شود.
استاد امینی نژاد: بسیار متشکر، استفاده کردیم.
غیرمعقولات، نفس الامر ندارند
استاد رمضانی: در پایان، دو نکته را عرض کنم. نکته نخست اینکه عمده سخن من در قسمت اعدام و محالات، منعطف به این بود که چیزهایی که معقول نیستند و به قول شما نفسیت و نفس الامری ندارند. اولاً و بالذات معقول حق تعالی نیستند. جناب قیصری در مقدمات شرح فصوص میفرماید: شریک الباری، اجتماع نقیضین، اعتبارات انیاب اغوالی اینها اصلاً نفسیت ندارند که ما بخواهیم بگوئیم: حق تعالی به اینها…. .
استاد معلمی: ولی خدا به این امور علم دارد، علم دارد که شریک الباری…
استاد رمضانی: بلی، حق تعالی علم دارد به اینکه شریک الباری محال است. ولی از آنرو که انسان شریک الباری را تصور میکند و حق تعالی به این تصوّر عالم است نه اینکه واقعاً شریک الباری نفس الامری داشته باشد و حق به او عالم باشد. یک انسانِ دچار وهم و خیالِ باطل این امور غیرمعقول را تصور میکند مثل شریک الباری، مثل اجتماع نقیضین، که نفسیتی ندارند آنگاه چون خدا به این تصورات باطل عالم است، علم به امور یاد شده معنا پیدا میکند و اگر ما خواسته باشیم برای اینها در علم حق تعالی نفس الامری قائل باشیم باید در خارج هم تحقق پیدا کنند که این خلاف واقع است.
استاد معلمی: میداند اجتماع نقیضین محال است یا شریک الباری محال است یا نمیداند؟ اگر میداند آیا تصور موضوع کرده و قائده را گفته است؟
استاد رمضانی: تصور کرده و قاعده را هم گفته است.
استاد معلمی: اگر تصور کرده پس حکایت از نفس الامر شریک الباری و عدم و محال هم دارد. این را قبول دارید که خداوند به شریک الباری ممتنع است، علم دارد. ممکن است که به قضیه علم داشته باشد اما به موضوع و محمول علم نداشته باشد؟
استاد رمضانی: یقیناً علم دارد، اما ما گفتیم به این صورت علم دارد یعنی: چون شخصی که عاقل نیست و منتظم تفکر و تعقل نمیکند هر چیز محالی را تعقل میکند. او و تصوّراتش معلوم خداست، خدا به اینگونه امور غیرمعقول علم دارد.
استاد معلمی: اینکه من بنشینم و هر چه امور چرت و پرتی را اینجا تصور بکنم.
استاد رمضانی: خدای تبارک و تعالی به اینها عالم است.
استاد معلمی: چرا؟
استاد رمضانی: چون به من عالم است.
استاد معلمی: این چرت و پرتها را که من تصور کردم. آیا خدا از ازل می دانست که من یک روزی این چرت و پرتها را تصور میکنم یا نه؟ اگر می دانست پس از ازل ، علم به چرت و پرت داشت.
استاد رمضانی: فرق است بین شریک الباری ممتنع است و بین نفس شریک الباری و فرق است بین اینکه اجتماع نقیضین محال است و نفس اجتماع نقیضین.
استاد معلمی: پس به آنها علم دارد من که نفی نکردم. پس این با بسیط الحقیقة حل نمیشود.
استاد رمضانی: من راهش را عرض کردم، راه علم حق تعالی به اینگونه امور همانی است که گفتیم. بسیط الحقیقة که این نیست. آن حرفی دیگری است. من نسبت به آن قضیه که نقض فرمودید میخواهم بگویم نظرم آنکه فرمودید نبود.
استاد معلمی: این خوب است. پس همۀ اینها نفس الامر دارند بعضی شریک الباری ممتنع است.
استاد رمضانی: امتناعش بله، اما شما جواب من را بدهید و بگوئید آیا شریک الباری نفس الامر دارد؟
استاد معلمی: شریک الباری نفس الامر ندارد؛ اما خدا به آن علم دارد.
استاد رمضانی: چگونه به آن علم دارد؟ ما میگوئیم: چون به شخصی که غیر منتظم فکر میکند و به افکارش علم دارد؛ از این جهت وگرنه، نه.
استاد معلمی: خدا ازلاً میدانست شریک الباری ممتنع هست یا نه؛ پس ازلاً به شریک الباری علم داشت.
استاد رمضانی: همۀ معلومات حق تعالی ازلی هستند.
استاد معلمی: پس حرف ما یکی است. عرض من این است که خدا ازلاً هم به شریک الباری علم داشت و هم به امتناعش علم داشت یقیناً.
استاد رمضانی: ما این را که نفی نکردیم بلکه راهش را عرض کردم.
استاد معلمی: منتها میگوییم که این را بسیط الحقیقة حل نمیکند.
استاد رمضانی: قضیه بسیط الحقیقة را که شما بین آن و بین اتحاد عاقل و معقول تعارض ایجاد کردید.
استاد معلمی: تعارض نه، یکی حضور حاکی است و یکی حضور محکی است.
استاد رمضانی: بحث حکایت، بحث درستی نیست.
استاد امینی نژاد: خیلی متشکر هستیم. گرچه مباحثه در این نشستها خیلی دلنشین است؛ اما باید انتظامی داشته باشیم و خیلی خوب بود که جلوتر این بحث جدی اتفاق میافتاد تا ما فرصت بیشتری میداشتیم تا به این نحو بحث پیش برود.
استاد معلمی: دوست داشتیم به توافق برسیم که الحمدلله رسیدیم.
استاد امینی نژاد: بحثهایی که در مورد اعیان ثابته ارائه شد هنوز نیاز به گفتگو دارد؛ چه آن بحثی که الآن مطرح شد و چه بحثی که برگردیم و حاکویت از کثرات باید به نحو اندماجی یا به نحو تفصیلی باشد. چه اشکالی دارد که ما کمالات را به همان نحوی که حاکویت را آنجا میبریم کمالات را با همان حدودی که آنجا است منتها به نحو اطلاقی و اندماجی …….. .
استاد رمضانی: اصلاً مشکل همین حکایت است حکایت کار را مشکل میکند. آن سه مبنائی را که عرض کردم چون درست نشد، این حرفها پیش میآید.
زمینۀ بحثهای مختلف دربارۀ اعیان ثابته
استاد امینی نژاد: بحثهای فراوان دیگری دراینباره میتوان داشت. آیا نظریه اعیان ثابته در آموزههای دینی نیز مطرح شده است؟ آیا اعیان ثابته از قبیل علم حصولی است؟ فرق دیدگاه عرفا در اعیان ثابته با نظریه علم ارتسامی مشاء چیست؟ آیا همان است یا غیر آن است؟ صدرالمتألهین در خیلی از بحثهایش مُثل افلاطونی و علم ارتسامی، ثابتات ازلیه، اعیان ثابته را یکی میکند. نوساناتی در کلمات صدرالمتألهین دیده میشود یک بار اعیان ثابته را تا مقام ذات بالا میبرد و یک بار در حد مثل افلاطونی و میگوید که مثل افلاطونی هم همان حقیقت است.
منشأ اصطلاح اعیان ثابته چیست؟ ثابتات ازلیهای را که معتزله میگفتند چه ارتباطی دارد؟ مشکلات فلسفی که در آن دیدگاه هست آیا وجود پیدا میکند یا نمیکند؟ بحث مهم دیگری که قابل طرح بود این است که نظریۀ اعیان ثابته در دل خودش مسئلۀ وجود استعدادهای همۀ اشیاء به نحو ازلی در آنجا هست؛ یعنی همۀ اشیاء براساس اعیان ثابته اجرا میشوند، آیا این با مسئلۀ جبر و اختیار ارتباط برقرار میکند؟ برخی گمان میکنند که نظریۀ اعیان ثابته در حوزه افعال انسانی باعث جبر میشود، آیا اینگونه است؟ از بحثهای دیگری که عرفا مطرح کردند تبعیت علم از هویت معلوم است مراد از این حرف چیست که علم پروردگار تابع معلوم است؟ آیا علمش انفعالی است یا باید طور دیگری توضیح داد. بحثهای فراوانی در موضوع اعیان ثابته مطرح است. در بحثهای عرفانی، بحث اعیان ثابته نقطۀ عطفی است که خیلی از مباحث میخواهد با آن حل و فصل شود. دربارۀ بحث اعیان ثابته در آموزههای دینی در خدمت آقای رمضانی هستیم.
اعیان ثابته در روایات
استاد رمضانی: در متون و آموزههای دینی اعم از آیات و روایات میتوان شواهدی را بر اعیان ثابته یافت. من از میان آنها فقط دو روایت را از قول امام صادق و امام باقر نقل میکنم:
روایت نخست: «عن عماربنعمر قال: سألته جعفربنمحمد عن التوحید قال: لا ظل له یمسکه وهو یمسک الاشیاء بأظلتها» توحید چیست؟ توحید آن است که حق تعالی ظلی ندارد که آن ظل، حق تعالی را نگاه دارد اما اوست که اشیاء را با اظله و ظلالهایشان نگاه میدارد. این تقریباً تأیید کننده بحثی است که خدمتتان عرض کردم: که حق تعالی در موطن ذات ابتدائاً اشیاء را به صورت اعیان ثابته که در این روایت از آنها به اظله تعبیر شده، به وجود علمی ایجاد میکند و بعد به وسیله همینها آنها را به امور عینی خارجی را تبدیل میکند و با معونه همینهاـ که از حق تعالی جدا نیستند تا کسی بگوید: از غیر استعانت صورت گرفته است آنها را حفظ میکند. مرحوم علامه طباطبایی در ذیل این روایت این تعبیر زیبا را دارد که میفرماید: «الأخذ بالأظلّه هو تقویم الحق عزّ اسمه الاشیاء بالماهیات والتعینات وبعبارة اخری ظهور الحق سبحانه في المظاهر بالتعینات الماهویة».۳ این عبارت اعیان ثابته را بهطورکامل تأیید میکند، برخلاف آنچه که از ایشان مشهور است و گفته میشود: ایشان اعیان ثابته را نپذیرفته و قبول نکرده است.
روایت دوم: این روایت را عبداللهبنمحمد جوفی از امام باقر نقل میکند، امام میفرماید: «ثم بعثهم یعنی خلق را فی الظلال یعنی: خداوند قبل از اینکه آنها را ایجاد کند آنها را در ظلال مبعوث ساخت قلت: وأیّ شئ الظلال؟ قال: الم تر إلی ظلک في الشمس شئ ولیس بشئ» موجودات را قبل از اینکه به وجود عینی در این جهان محقق کند آنها را در عالم اظله محقق ساخت و بعد سؤال کردند که ظلال چیست؟ حضرت فرمودند: شما به سایه خودت در شمس نگاه کن آن سایه آیا چیزی هست یا چیزی نیست؟ حضرت خودشان جواب میدهند که آن سایه چیزی هست و چیزی نیست. یعنی به اعتباری هست و به اعتباری نیست. این روایت نیز بحث اعیان ثابته را بسیار زیبا تأیید میکند و علامهطباطبایی ذیل همین روایت میفرماید: «و هذا هو الماهیات او الوجودات المستعارة بالعرض»۴ ماهیات یعنی همان اعیان ثابته من حیث هی هی، قطع نظر از وجود حتی علمی و بعد که فرمود «الوجود المستعارة» این میتواند اشاره به وجود علمی اشیاء باشد.
جمع بندی
استاد امینی نژاد: طرح بحث در مورد اعیان ثابته کردیم و اهمیت بحث هم تاحدودی مشخص شد. استاد معلمی تلاش کردند که بحث اعیان ثابته را در مقام ذات حل و فصل کنند با دو تقریر به تعبیر ایشان از بحث صدرا خواستند استفاده کنند ولی اعیان ثابته که عرفا در تعین ثانی گفته میشود ایشان فرمودند ما تقریری در این ارتباط نداریم. حضرت استاد رمضانی هم بحث را به همان سبکی که عرفا مطرح میفرمایند مطرح کردند.
استاد امینی نژاد:
همه اندیشمندان اسلامی اعم از متکلمان، عرفا و فلاسفه در این بحث اتفاق نظر دارند که باری تعالی قبل از ایجاد مخلوقات، علم به آنها دارد، هم علم به خود و هم علم به ماسوی الله و کثرات.
استاد رمضانی:
موجودات یک بار به لحاظ خلقیشان متحققاند و یک بار هم پس از خلقت در علم خداوند حاضرند و خداوند عالم به اینها است.
استاد معلمی:
ملاصدرا دو راه برای تبیین علم تفصیلی خدا به ماسوی الله در مرتبة ذات پیموده است یکی از راه بسیط الحقیقة کل الاشیاء و دیگری از راه اتحاد عاقل و معقول.
استاد امینی نژاد:
در بحثهای عرفانی، بحث اعیان ثابته نقطة عطفی است که خیلی از مباحث میخواهد با آن حل و فصل شود.
استاد رمضانی:
عارفی که به فعلیت رسیده و واقعاً مظهر اسم خالق شده، نه فقط در موطن وهم و خیال خودش میآفرینند، بلکه آن اشیاء را به خارج میکشاند و به آنها وجود خارجی میبخشد.
استاد معلمی:
هنر ملاصدرا این بود که بحث اتحاد عاقل و معقول را برهانی کرد و علم الهی را هم با این بیان تبیین کرد.
استاد رمضانی:
مباینت مطلقه اعیان ثابته و اعیان خارجیه نسبت به حق تبارک و تعالی اصلاً قابل تصور و قبول نیست.